در كدام جزیره ی دورافتاده سكونت داری
كه نه كسی صدایت را می شنود
و نه گامی از تو جایی هست
فقط زمزمه می كنی
دریا.دریا
و من همیشه فكر میكنم كه صدفها
تا زنده اند بوی تو را می دهند
و پای گوشهایم كه می میرند؛
صدای تو را.
صبح(راشین گوهرشاهی)